نی نی گولوی مامان وبابا

اولین سونوگرافی

9 دی 1391 امروز 14 هفته و 2 روزه که نینی گولوم توی دلم خونه کرده .امروز برای اولین بار مشهد نوبت دکتر گرفتم .خانوم دکتر خیلی سرش شلوغ بود برای همین از 10 روز پیش نوبت گرفتم (مرضیه مهاجری) بعدازظهر با بابایی رفتیم دنبال خاله مریم (دوست مامان) که باهم بریم.بابایی هم اومد توی مطب پیش ما آخه اونم دوست داشت صدای قلب کوچولو تو بشنوه وقتی خانوم دکتر صدای قلبتو گذاشت صدا از بلندگو پخش شد وبابایی هم شنید گوشاشو قشنگ تیز کرده بود تا صدای قلب تورو بشنوه وای قلبت مثل گنجیشک تند تند میزد خیلی قشنگ بود. بعدم خانوم دکتر برام سونو nt نوشت و گفت که باید زود انجام بدم آخه دیر میشد . سریع با بابایی و خاله مریم رفتیم که شاید بتونیم نوبت بگیریم و...
25 دی 1391

حالا دیگه همه میدونن که هستی عزیزم

  با نظر بابایی قرار شد که امشب که شب یلداست به همه  بگیم برای همین وقتی میخواستیم بریم خونه مامانبزرگ وبابابزرگ باباییت سر راه یه کیک کوشولو گرفتیم  وقتی وارد شدیم و به همه گفتیم همه خیلی خوشحال شدن و تبریک گفتن.   بعدم به مامان وبابای خودمم زنگ زدیم و گفتیم آخه اونا توی یه شهر دیگه هستن عزیزم   مامانم خیلی خوشحال شد و دیگه همه خبر بودنت رو فهمیدن و تند تند بهم اس ام اس میدادن و تبریک میگفتن.   خیلی دوست دارم عشقم بوووووووووووووووووووووووس   اینم عکس کیکت عزیزم ...
24 دی 1391

خوشحالم که هستی

امروز 13 هفته و 6 روزه که تو دلم هستی عزیزم . هنوز سوتوگرافی نرفتم برای همین هنوز نمیدونم پسملی یا دخمل اما مهم اینه که سالم باشی عزیزم .مامان خیلی بهت وابسته شده دوست دارم زودتر بغلت کنم   بیشتر اوقات باهات حرف میزنم و برات شعر میخونم. امیدوارم خدا تورو سالم به من و بابایی بده شکمم یکم بزرگتر شده یعنی دیگه معلومه که تو توی وجودم خونه کردی عشق مامانی ...
24 دی 1391

اینطوری شد که بابایی فهمید هستی

29 مهر 1391 بعدازظهر  وقتی بابایی از سرکار اومد از من پرسید که بیبی چک چی شد منم گفتم منفی شده آخه قراره سوپرازش کنم بعد ناهار رفتم روی شکمم با ماژیک نوشتم که "بابایی من این توووام  " بعد اومدم جلوش وگفتم که دلم و خیلی پشه خورده گفت ببینم وقتی لباسمو زد بالا و نوشته رو خوند شوکه شد بیچاره از ذوقش نمیدونست منو ببوسه یا تورو عزیزم خیلی لحظه ی قشنگی بود شب هم رفتیم آزمایش دادیم و مثبت شد بتامم 1000 بود  ...
24 دی 1391

روزی که فهمیدم تو دل مامانی هستی

٢٩ مهر 1391 صبح وقتی از خواب بیدار شدم سریع رفتم تا عملیات بیبی چک رو اجرا کنم و این دفعه دیدم 2 تا خط افتاد یعنی + هوراااااااااااااااا هوراااااااااااااا اصلا باورم نمیشد که + شده وای یعنی من دارم مامان میشم     خیلی خوشحالم اینقدر که نمیدونم چی باید بنویسم خدایا شکرت که این هدیه زیبا رو بهم دادی شکر شکر شکر ...
24 دی 1391
1